مقدمه حافظ شیراز - یادداشت ها
نوشته شده توسط : مهدی

۳- این شخص را محمد گلندام خوانده اند لیکن رنود دریافتند که چنین نیست و یکی محرر گم نام بدین نام و نشان خواسته است از این رهگذر نامی از خود به یادگار بگذارد. زیرا آن چنان که محققانی چون محمد قزوینی نوشته اند، در قدیم ترین نسخی که از این مقدمه در دست است چنین نامی دیده نمی شود. قزوینی در عین حال قول دولتشاه سمرقندی را نیز مؤید نظر خود دانسته است که در تذکره ی احوال حافظ می نویسد: « بعد از وفات حافظ معتقدان و مصاحبان او اشعار را مدون ساخته اند » و دیگر نامی از کسی نبرده است.

۴- عین عبارت مقدمه چنین است: مولانا الاعظم السعید، المرحوم الشهید، مفخرالعلما، استاد نحاریرالادبا...

۵- شهید = گواه [ منتهی الارب، دهار، ترجمان البلاغه، مهذب الاسماء، غیاث اللغات ]، امین در شهادت [ منتهی الارب، ناظم الاطبا ، آنندراج ]، آن كه از علم او چیزی فوت نشود [ناظم الاطبا]. ( از لغت نامه ی دهخدا ).

۶- اعتمادالسلطنه در روزنامه ی خاطرات خود به تاریخ چهارشنبه ۲۱ جمادی الاولای ۱۳۰۹ سخن از نامه ای می گوید كه پست لندن برای او آورده، و به لحنی كه نشانه ی شگفتی از آن پیدا است می نویسد « روی پاكت به خط سید جمال الدین (اسدآبادی) نوشته بود: جناب جلالت مآب الشهید اعتماد السلطنه! » ( صفحه ی ۷۸۳ نسخه ی چاپی )

۷- که تعریضی مستقیم به شخص شاه شجاع است؛ چرا که آن حضرت را داعیه ی شاعری نیز بود. از او اشعار بسیار در دست است و این نمونه ای از آنها است:

منم آن کس که اوج همت من

رفعت چرخ مختصر داند!

گر نهد بر سر سپهر قدم

پایه ی خویش در خطر داند!

هرچه از عقل کل نهفته نماند

منت حق، که سر به سر داند!

... الی آخر

۸- خواندمیر: حبیب السیر/ جزو دوم از مجلد سوم. لابد با توجه به همین افسانه ی ساختگی بوده است که بعدها هم کسانی دست به کار شده بیت را برای محکم کاری به « این حدیثم نه خوش آمد » تغییر داده اند تا فی الواقع دیگر هیچ نقطه ی ضعفی باقی نماند؛ نه در افسانه، نه در غزل، نه در دین و ایمان خواجه حافظ علیه الرحمه!

۹- ابوالقاسم انجوی شیرازی: مقدمه ی دیوان حافظ مصحح او.

۱۰ - عرفات العاشقین، به استناد حافظ یکتایی.

۱۱ - دولتشاه سمرقندی: تذکره ی شعرا ( به نقل از قاسم غنی: تاریخ عصر حافظ).

۱۲ - شک! - نکته ی مهم همین است. به همان اندازه که ایمان و اعتقاد چشم وگوش بسته آدمی را از تعقیب حقیقت بازمی دارد، شک راه گشای طریقی است که او را به حقیقت می رساند. می بینیم که دقیقا تمامی دستگاه های عقیدتی ای که پایه و مبنای علمی و منطقی ندارند از پیروان خود با اصرار و ابرام و حتا به تهدید ایمان کورکورانه می طلبند و می کوشند مؤمنان و مریدان را از شک برحذر دارند و شک را معمولا « نخستین حربه ی شیطان » قلمداد می کنند. بدون تردید نقطه ی تحول عقاید حافظ نیز چیزی جز شک نیست، اما ( اگر چه محتمل است در اواخر عمر به نکاتی نیز رسیده باشد ) این قدر هست که شک او، در آغاز، اصول و کلیات و مبانی جهان بینی دوران خود را هدف نمی گرفته بلکه تنها، براساس همان جهان بینی، صحت برداشت های معاصران و صداقت آنان در برداشت های خود را مورد تردید قرار می داده است: شکی که اگر یکسره متفکر را به سرگردانی و حیرت نکشد باری راهی دور و دراز و پرپیچ وخم پیش پای او می گذارد. فی المثل به سادگی می توان حساب کرد آن کس که برای رسیدن به حقیقت از دروازه ی این سوال پا به بیابان جست وجو بگذارد که

آتش که را بسوزد گر بولهب نباشد؟

تا چه حد خطر سرگردانی را به جان خریده است. - طبعا حکمی بدین قاطعیت درباره ی حافظ نمی تواند به یکی دو جمله توجیه شود لیکن چه می توان کرد که این جا مجال بحث بیش از این نیست و تنها به پیش کشیدن چند حرف از سر ناگزیری اکتفا شده است.

۱۳ - به طور خلاصه می توان گفت پاسخ قابل قبول عقاید متضادی که در دیوان او مشاهده می شود نیز همین است.

آن گونه ابیات را می توان نوعی « سنجش تردیدآمیز عقاید و افکار جاری » به حساب آورد حتا اگر هم روزگاری خود بدانها باور می داشته. - مثلا بسیار است ابیاتی که به استناد آن ها می توان حافظ را اتکالی شمرد:

تکیه بر تقوا و دانش، در طریقت، کافری ست

راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش!

 

دام، سخت است - مگر یار شود لطف خدا!

ورنه آدم نبرد صرفه ز شیطان رجیم.

 

به جان دوست، که غم پرده ی شما ندرد

گر التفات بر الطاف کارساز کنید.

و یا یکسره به قضاقدری (فاتالیست) بودن متهمش کرد:

بارها گفته ام و بار دگر می گویم

که: " من دلشده این ره نه به خود می پویم:

در پس آینه طوطی صفتم داشته اند

هرچه استاد ازل گفت بگو می گویم! »

و گاه در این طریق چندان پیش می رود که:

به سعی خود نتوان برد ره به گوهر مقصود؛

زهی خیال که این کار بی حواله برآید!

یا:

به جد و جهد چو کاری نمی رود از پیش

به کردگار رها کرده به مصالح خویش.

و لیکن گاه به یک باره نغمه ای دیگرگونه ساز می کند:

گر چه وصالش نه به کوشش دهند،

هر قدر ای دل که توانی بکوش!

گاه قلندرانه دنیا و عُقبا را یک جا چارتکبیر می زند که:

پدرم روضه ی رضوان به دو گندم بفروخت

ناخلف باشم اگر من به جوی نفروشم!

اما گاهی هم یکسره به اختیار می پیوندد:

وصال دولت بیدار ترسمت ندهند

که خفته ای تو در آغوش بخت خواب زده.

این افکار ممکن است (چنان که خواهیم گفت) مربوط به دوره های مختلف فکری او باشد که با معتقدات بعدی یا میان راهیش نمی خوانده ولی اصلاح یا امحای آن ها به سبب پراکندگی نسخه ها از اختیارش خارج بوده است. لیکن بسیاری از آن ها را – دست کم امروز- می توان ( به سود حافظ ) فقط به عنوان « نمونه های درخشانی از شیوه ی مجادله با حریف با حربه ی خود او » مطرح کرد. به طور مثال اگر این ابیات را فقط پاسخ او به زاهدان ملامتگو تعبیر کنیم:

برو ای زاهد و بر دُردکشان خرده مگیر،

کارفرمای قدر می کند این، من چه کنم؟

و یا

کسی که در ازلش جام می نصیب افتاد

چرا به حشر کنند این گناه از او واخواه؟

در این صورت، دیگر این مسئله که « او خود نیز روزی به صغرا و کبرای منطق خویش قلبا اعتقاد داشته » یا « نداشته » به کلی یاوه خواهدبود. زیرا در هر حال، تنها با این مقدمات و از طریق این نحوه ی استدلال بوده است که سرانجام توانسته با شیخان قشری بی طاقت به چنین استنتاجی دلیر شود که:

فردا شراب کوثر و حور از برای ما است

وامروز نیز ساقی مهروی و جام می!

و حتا دست آخر مایه را سفت تر کند که:

فردا اگر نه روضه ی رضوان به ما دهند

غلمان ز غرفه حور ز جنت به در کشیم!

نگاه کنید به « جهان بینی حافظ » در پایان همین مقدمه.

۱۴ - در حقیقت، انکار معاد دیگر موردی برای اندیشه ی کفر و دین باقی نمی گذارد. به گفته ی دیدرو: « اگر وحشت از جهنم را از یک مسیحی دوآتشه ازاله کنید همه ی اعتقاداتش ر ا از او سلب کرده اید ». از سوی دیگر بیهوده نیست که به گفته ی آرتور کوئستلر، مذهب وحدت وجود حکمای یونان را « انکار خدا در لباس ادب » نام داده اند. – به سیر فکری در این ابیات توجه کنید:

بیار باده، که در بارگاه استغنا

چه پاسبان و چه سلطان، چه هوشیار و چه مست!

***

زاهد، مکن نصیحت شوریدگان که ما

با خاک کوی دوست به فردوس ننگریم!

***

سرم به دنیی و عقبی فرو نمی آید -

تبارک الله از این فتنه ها که در سر ماست!

***

سودائیان عالم پندار را بگوی

سرمایه کم کنید که سود و زیان یکی ست!

***

جنگ هفتاد و دو ملت، همه را عذر بنه

چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند.

که رفته رفته به آن جا می رسد که:

پیر ما گفت: « خطا بر قلم صنع نرفت » -

آفرین بر نظر پاک خطاپوشش باد!

[از حافظ]

و سرانجام

صانع به جهان کهنه همچون ظرفی ست

آبی ست به معنی و به ظاهر برفی ست.

بازیچه ی کفر و دین به طفلان بسپار

بگذر ز مقامی که خدا هم حرفی ست!

[از خیام]

که همین حکم قاطع خیامی را، گیرم به شکلی محتاطانه تر ( یا شاید هم رندانه ) در حافظ نیز می یابیم:

یا هیچ کس نشانی زان دلستان ندیده

یا من خبر ندارم یا او نشان ندارد!

که بخصوص از آوردن دو بیت دیگر این غزل نیز نمی توان چشم پوشید چرا که به نظر می آید حافظ در این ابیات کوشیده است به خواننده ی خود بفهماند که ناگزیر دارد سخن به کنایه می گوید!:

گر خود رقیب شمع است، اسرار از او بپوشان

کان شوخ سربریده بند زبان ندارد -

ای دل! طریق رندی از محتسب بیاموز:

مست است و در حق او کس این گمان ندارد!

۱۵ - دانته آلیگیه ری Dante Alighieri [ ۱۲۶۵ تا ۱۳۲۱ میلادی ] شاعر فلورانسی، در اثر جهان گیرش عافیت نامه ی الهی ( شامل کتاب های سه گانه ی دوزخ و برزخ و بهشت ) که شرح پرتفصیل سفری خیالی به دنیای دیگر است، در سرود سوم از کتاب دوزخ، هنگامی که به راهنمایی ویرژیل ( شاعر باستانی لاتین ) می خواهد از دروازه ی دوزخ پا به درون گذارد تصوری از دار مکافات را در مفاد لوحی که بر این دروازه آویخته است بازمی گوید. متن این لوح که در نه سطر سروده شده چنین است:

از من به شارستان دردها گام می نهند

از من به قلمرو رنج جاودانه درمی آیند

از من به جرگه ی گم شدگان می پیوندند

 

معمار والای مرا، انگیزه، عدالت بود

و صانع من، قدرت ملکوتی و

فرزانگی مطلق و عشق الاولین.

 

پیش از من هیچ آفریده ای نبود که جاودانه نباشد

هم از این گونه که من خود جاودانه ام -

ای زمره ی به درون آیندگان! از همه امیدی دست شسته باشید!

۱۶ - به عنوان نمونه:

سازنده چو ترکیب طبایع آراست

از بهر چه اش فکند اندر کم و کاست؟ -

گر نیک آمد شکستن از بهر چه بود؟

ور نیک نیامد این صور، عیب که راست؟

 

آورد به اضطرارم اول به وجود

جز حیرتم از حیات چیزی نفزود.

رفتیم به اکراه و، ندانیم چه بود

زین آمدن و بودن و رفتن مقصود.

۱۷ - به عنوان نمونه:

می خوردن من نه از برای طرب است

نز بهر نشاط و ترک دین و ادب است:

خواهم که به بیخودی برآرم نفسی.

می خوردن و مست بودنم زین سبب است!

 

چون آمدنم به من نبُد روز نخست

وین رفتن بی مراد عزمی ست درست،

برخیز و کمر ببند ای ساقی، چست،

کاندوه جهان به می فرو خواهم شست!

۱۸ - نگاه کنید به آن چه در همین گفتار از عرفات العاشقین آمده است.

۱۹ - پس از انتشار کتاب، در نسخه ی دکتر یحیا قریب مشاهده شد که ساقی را در بعض نسخه ها صوفی دیده است. بعدها خود نیز در نسخه ی چاپ سنگی سر و ته افتاده ای خطاب را صوفی یافتم. این برای خاموش کردن بولفضولانی که پای سفاهتشان از تخته است؛ اما مهم تر از آن تکرار مورد است دست کم در سه غزل دیگر حافظ به شماره های ۲۸۰ و ۳۸۰ و ۳۸۳.




:: بازدید از این مطلب : 398
|
امتیاز مطلب : 142
|
تعداد امتیازدهندگان : 49
|
مجموع امتیاز : 49
تاریخ انتشار : 7 / 1 / 1389 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: